شرق شناسی و مظلوميت تاريخ و فرهنگ ايران
شرق شناسی و مظلوميت تاريخ و فرهنگ ايران
شرق شناسی و مظلوميت تاريخ و فرهنگ ايران
استعمار و سلطه بيگانگان از سدههاي پيش بدين سو، نابودي فرهنگ ايران، يا انحراف آن را از پايگاههاي اصيل، تدارك ميكردند و با شيوههاي مرموز توانستند با خط و ربطهاي ضد علمي و غير عيني در جامعهي ما اثر گذارند و چه بسا كژانديشيها و نادرستيهاي موجود در فضاي فرهنگي شرقشناسي به معناي اعم، و اسلامشناسي و ايرانشناسي به معناي اخص از همين طريق ايجاد شده باشد.
بسياري كسان كه در گذشته خود را شرقشناس، اسلامشناس، و ايرانشناس و جز اينها قلمداد ميكردند و متأسفانه خط و ربطشان در جامعهي ما در دوره ستمشاهي، اثر گذاشت، زمانه نشان داد كه از كارگزاران فرهنگي استعمار و سياستهاي تجاوزگرانه كشورهاي متبوع خود بودهاند. نوشتههاي مغرضانهي آنان به گونهاي در درون ميهن اسلامي ما آشفتگي فرهنگي، القائات سياسي، نابهنجاريهاي اجتماعي به وجودآورد كه پارهاي از ايرانيان مسلمان در نوعي بيهويتي و از خود بيگانگي قرار گرفتند. بيهوده نيست اگر هنوز هم مليگراها از شاهنامه با ديد ويژهي خود طرفداري ميكنند و اين كتاب عظيم را كه مشحون از فرهنگ والاي اسلامي ـ شيعي است، از اين جهت در مظلوميت تاريخي قرار ميدهند. از سوي ديگر، در كشورهاي سلطهگر، منابع عظيمي از شناخت ايران و احوال و آثار و خلقيات و جماعتها و گروهها فراهم آمد و دولتهاي سلطهگر، براي تداوم سيطرهي ضد انساني و شوم خود از همان آثار و نوشتارها و تحليلها سود جستند.
اين جانب به هيچ وجه، مقام ارزنده و منزه پارهاي از شرقشناسان و اسلامشناسان و ايرانشناسان را كه بي هيچ غرض و سوء و نيت شوم، با علاقهمندي تمام به مطالعه و بررسي مسائل ادبي و فلسفي و عرفاني و تاريخي و اجتماعي ديار ما و عالم اسلام و مشرق زمين پرداختهاند، فراموش نميكنم و آگاهم كه اين گروه محقق و دانشمند، بسياري از زوايا و خفاياي تاريخي و فرهنگي جهان ما را روشن كردهاند و در پارهاي جهات مستقيم و غير مستقيم، مطالعات علمي را به محققان و پژوهشگران ايراني آموختهاند و به همين دليل به حكم علم و فضيلت و ارزشهاي اسلامي و اخلاقي، احترام آنان بر همهي ما تكليف است. سخن و مراد من خط مشي كلي حاكم بر مطالعات ايراني مبتني بر سياست و اهدافي است كه گه گاه دانشمندان بيآلايش مغرب زمين، خود نيز از روايي آن در پارهاي زمانها، آزرده خاطر بودهاند و گويي كه شرايط تجسسي استعمار ساخته، آنان را نيز در موقعيتي قرار ميداده كه بسختي ميتوانستند آنچه را كه ميدانستند، بيان كنند و به رشتهي تحرير كشند.
با قبول اين اصل، گمان اروپاييان بر اين بود و هنوز هم گه گاه بر آن پا ميفشارند، كه تمدن بشر در يك خط سير واحد و تغيير ناپذير در حركت است و اروپا پيشقراول كاروان فرهنگي و مدني همهي انسانها، در همهي مكانها و زمانهاست و تعالي و ترقي هر جامعهاي در آن است كه خود را در مسيري قرار دهد كه سرانجام «اروپايي» شود. اين انديشهي جهانشمولي فرهنگ اروپا بسياري از دانشمندان ليبرال و سوسياليست و حتي انقلابي را در آن قاره و كشورهاي ديگر تحت تأثير قرار داد. تقسيمبنديهايي كه از تاريخ و حركت جوامع كردهاند، كمابيش همه نمايانگر اين اصل است. واژهها چند گانه است، اما مفهوم و برداشت يگانه. اغلب آنها فرهنگهاي ديگران را با ديدي حقارتآميز، عقبمانده و بيارزش در روزگار جديد، معرفي كردهاند و شناخت آنها را به همان گونه دانستهاند كه شناخت پديدههاي ملموس فيزيكي؛ به زبان ديگر: شناخت ادب و عرفان، فلسفه، حماسه وتاريخ و عشق و ديانت شرقيان براي آن گروه از پژوهشگران، در همان حدود رسمي بود كه پديدارهاي مادي، اعم از «زيرخاكي» يا «روخاكي» كه در دانش باستانشناسي مورد بررسي و پژوهش قرار دارد. همان سان كه شمشير عهد هخامنشي، معبد دورهي اشكاني، كوزه يا بافتههاي زرين عصر ساساني، پديدهاي ديداري و «عتيقه» به شمار ميرفت، كلمات آسماني، بيانات ائمهي اطهار (ع)، مواعظ حكما و متكلمان، اندرزهاي شاهنامه، حكم شيخ اجل سعدي، غزليات حافظ يا مساجد و مراقد و مشاهد، و صدها هنر انديشهگرانه و دست ساختهي ايراني، و تمام رفتارها و كردارهاي مبتني بر فضيلت و انسانيت، همه و همه در زمرهي اشياي بدون روح، بدون وظيفه و خالي از هرگونه پويايي و كارايي، مورد بررسي مادي گرانه قرار ميگرفت.
اين روش و برداشت بدان سان كه در آغاز گفتار به عرض رسيد، با موج تبليغاتي و مالي كه قدرتهاي مغرب زمين تهيه كرده بودند در جامعهي اسلامي ما اثر گذاشت. تاريخ ايران تكه تكه ميشد، فرهنگ يكپارچهي ايران پاره پاره ميشد. دورهبنديهاي مخدوش، منطقهسازيهاي مغرضانه، قومسازيها، ملتسازيها، زبانسازيها، نژاد سازيها و مذهبسازيهاي گوناگون به قصد ايجاد آشوب و درهمريزي وحدت ملي و فرهنگي و ديني، از سوي كارگزاران فرهنگي استعمار شرق و غرب، توسعه و روايي مييافت و بسيار كسان كه از بطن و متن فرهنگي و اسلام دور افتاده بودند، با گرايشهاي مختلف، نوعي «شستشوس مغزي» مييافتند، از خود بيگانه ميگرديدند و همان گفتههاي بيپايه و بي مايهي غربيان را بيان ميكردند، اروپا را قبلهي آمال و پايگاه اميال خود مييافتند و چون بعضاً اقتصاد و سياست را نيز در خدمت داشتند، همگاميهاي خود را در اين باره «سيستمي» تر ميكردند و سرانجام جامعهي فرهنگي و فرهنگ ساخته و فرهنگ ساز ما را به گونهاي در ميآوردند كه برخي از تحصيلكردههاي دوران پيش از انقلاب، نه تنها ارزشهاي مثبت و علمي غرب را اقتباس نكردند، بلكه بسياري از ارزشهاي والاي اجتماعي خود را نيز از دست دادند و قدرتمداران آنان، ملت بزرگ ما را از همه لحاظ اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي، مصرف كنندهي غرب كردند و شگفتا، روزگاري پيش آوردند كه حتي در شناخت خود متكي به آرا و نظريات غربيان گرديدند، آن هم به آن دسته از غربيان كه به عنوان كارگزاران «علمي» در كانون قدرت استعمار و امپرياليسم فرهنگي به خدمت درآمده بودند.
انقلاب اسلامي ملت ايران، كه داراي چندين عامل و انگيزهي بنيادي است، بيترديد، مهمترين و با ارجترين آنها حركتي است كه جامعه در بازگشت به خود و پيدا كردن هويت اسلامي خود نشان داده است. در اين حركت، زير لواي انقلاب اسلامي، جامعه هدف را در آن دانسته است كه به «خود» باز گردد و «خود شود» و در فراگرد «خود بودن»، همه گاه «شدن» و تحول و حركت سازنده و آيندهنگري فرهنگي را هدف قرار دهد. چه بازگشت به ذخاير و ارزشهاي فرهنگي كهن بدين اعتبار و دليل است كه بندهاي پاره شده به پيكر ديانت و ملت اتصال يابد و جامعه مبتني بر ارزش و فرهنگ، به عنوان موجودي مستقل و آزاد، با درايت و كياست هر چه تمامتر، راه آينده و جهان توقف ناپذير را در پيش گيرد. بيشك مفهوم بازگشت بدان گونه كه دشمنان ضد فرهنگي ما در حد «ارتجاع» از آن تفسير ميكنند، نيست.
اما كلام سوم، آنها كه در خارج از ايران هستند و دربارهي اسلام و ايران كتاب مينويسند و مقالات و رسالات انتشار ميدهند، چون گلدزيهرها و آخرين و كثيفترينشان سلمان رشدي و نيز مغرضان و كينهتوزان و وابستگان به استعمار قديم و جديد، و فراريان ايراني كه به گونهاي خود را به دشمنان اسلام و ايران فروختهاند، همه چون مأمورند، لابد معذورند، اما در مقابل اينان محققان و پژوهشگران بسياري در اروپا و امريكا و ديگر قارههاي جهان هستند كه پژوهشهاي آنان بيغرضانه وعلمي است و گاه در«حدّ سند» معتبر است و اگر كم و كاستي در آثار بعضي از آنان ديده شود، به علت غرضورزي و عناد نيست، كما اينكه در ميان مؤلفان و محققان خودمان نيز امكان نقصان وجود دارد. بايد ترتيبي اتخاذ كنيم تا مراكز ايرانشناسي و اسلامشناسي در تمام زمينههاي هنري، باستانشناسي، فلسفي، ديني، عرفاني، زبانشناسي، تاريخي و جز اينها بتوانند با همهي ايرانشناسان كشورمان در ارتباط فرهنگي قرار گيرند. همكاريهاي دانشگاهي آنچنان رونق يابد تا در مطالعات ايراني و اسلامي، همهي پژوهشگران جهاني از هر قاره و هر كشوري به سهولت بتوانند كارهاي علمي خود را ادامه دهند. دانشجويان خارجي رشتههاي علوم و ادب فارسي يعني ايرانشناسان آينده قادر باشند و محققان ايراني بتوانندآگاهيها و دانشهاي خود را در اختيار پژوهندگان ايرانشناسي و اسلامشناسي قرار دهند. كتابها و مجلات و نشريات وحتي رونوشتها يا ميكروفيلمهاي كتابهاي خطي به آساني در اختيار پژوهندگان قرار گيرد و به نيازهاي تحقيقاتي همهي علاقهمندان به پژوهشهاي ايراني و اسلامي پاسخ داده شود. تا زماني كه اين تعاطي افكار و برخوردهاي درست علمي صورت نگيرد، واقعيتها آن سان كه بايد آشكار نخواهد شد.
تمدن شكوفاي اسلام، جهاني است و ملتهايي چند در ايجاد آن كوشش كردهاند كه البته سهم ايران بسيار است؛ همچنين اينكه تمدن امروز بشر، ريشه در تمدن تاريخي اسلام و ايران دارد، مورد قبول همهي محققان و تاريخنگاران است. با قبول جهانشمولي تمدن ايران، و حركت فرهنگي ايران در تمدن اسلام و زبان فارسي نه فقط به عنوان گويش ايرانيان بلكه به عنوان زبان معرفت و علوم اسلامي در فرهنگ جهان، ميتوانيم به اين نتيجه برسيم. اگر ما به عنوان ديانت و مليت موظف به شناخت خود و فرهنگ خود هستيم، جهان به دور از اغراض و ناشايستگيها، براي شناخت عناصر مدني و فرهنگي خود ناگزير است فرهنگ مردم اين بخش از جهان را بشناسد و در قلب فرهنگهاي اين منطقه، ايران قرار دارد كه به گونهي كانوني از تمدن اسلامي، همه گاه، جايگاهي والا داشته است.
چگونه ممكن است جهان دربارهي اسلام، تاريخ، فرهنگ، دين، عشق و محبت، جنگ و عقيده سخن بگويد و نامي از كشور ما در آن نباشد. در سرتاسر تاريخ جهان، هيچ امر و واقعهي مهمي پديد نيامده مگر به گونهاي كه با كشور ما پيوند داشته است.
فرهنگ ايران، از يك سو در پيوند با اسلام و گذشتهي تاريخي خود، پويا و حركتآفرين وآيندهساز شناخته شده است، اما گسترهي آن از آنچه حد و مرزهاي كنوني مشخص ميكنند، فراتر و نيز دامنهاش، دانشهاي چندي را در بر ميگيرد كه حتماً متخصصان ايرانشناسي به آن توجه خاص دارند، آنچه موقتاً به ذهن اين جانب آمده از اين قرار است:
1ـ شناخت ايران اسلامي و جغرافياي تاريخي آن از قديميترين ايام تا روزگار كنوني، و تحولات معرفةالارضي و تغييرات اقليمي، آب و هوا و انواع روييدنيها و جنگلها و جانوران گوناگون و زيست و حيات طبيعي و حركتها و مهاجرتهاي آنها.
2ـ شناخت تصرفهاي فرهنگي در طبيعت، ايجاد سكونتگاهها، بناهاي گوناگون باستاني و تاريخي، كشف و حفاريهاي علمي، شهرها و روستاها، ماندگاري مادي زندگي انسان، انواع هنرهاي تجسمي و دست ساختههاي ايراني در زمينههاي اقتصادي و اجتماعي.
3ـ شناخت اديان و فلسفهها و انديشههاي باستاني و تاريخي، اسلام و تاريخ فرهنگ اسلام و تمدن اسلام در ايران و نقش ايران در گسترش و رشد جهاني اسلام در تمام زمينهها.
4ـ شناخت زبانها و لهجهها و گويشهاي ايراني و بررسي نوشتارها و آثار موجود خطي در همهي زمينههاي فرهنگ ايراني و اسلامي.
5ـ شناخت و بررسي آثار ادبي و عرفاني وذوقي و معرفت به شعر، به گونهي هنر ممتاز ايراني.
6ـ شناخت تاريخ و سرگذشت مردم ايران از قديميترين ايام تا زمان حاضر به نحو غير مُحرَّف و به گونهاي كه به تعبير قرآن موجب عبرت آيندگان گردد.
7ـ شناخت فرهنگ نانويسا و جرياندار حيات تاريخي ما و تمامي عناصر فولكلوريك پيش از آنكه به نابودي كشيده شوند.
8 ـ شناخت ديگر هنرهاي نمايشي و ذوقي، بويژه موسيقي اصيل ايراني به عنوان بيانگر خواستهاي قلبي و مكنونات معنوي مردم روزگار ديدهي اين سامان.
بيترديد، بخشهاي ديگر را ميتوان بر اين شناختها افزود و دانشهاي اسلامي را بيشتر پر شاخ و برگ ساخت.
برگرفته از پيام دكتر علياكبر ولايتي در نخستين انجمن واره بررسي مسائل ايران شناسي
منبع:مجموعه مقالات انجمن واره بررسي مسائل ايرانشناسي، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي
/س
بسياري كسان كه در گذشته خود را شرقشناس، اسلامشناس، و ايرانشناس و جز اينها قلمداد ميكردند و متأسفانه خط و ربطشان در جامعهي ما در دوره ستمشاهي، اثر گذاشت، زمانه نشان داد كه از كارگزاران فرهنگي استعمار و سياستهاي تجاوزگرانه كشورهاي متبوع خود بودهاند. نوشتههاي مغرضانهي آنان به گونهاي در درون ميهن اسلامي ما آشفتگي فرهنگي، القائات سياسي، نابهنجاريهاي اجتماعي به وجودآورد كه پارهاي از ايرانيان مسلمان در نوعي بيهويتي و از خود بيگانگي قرار گرفتند. بيهوده نيست اگر هنوز هم مليگراها از شاهنامه با ديد ويژهي خود طرفداري ميكنند و اين كتاب عظيم را كه مشحون از فرهنگ والاي اسلامي ـ شيعي است، از اين جهت در مظلوميت تاريخي قرار ميدهند. از سوي ديگر، در كشورهاي سلطهگر، منابع عظيمي از شناخت ايران و احوال و آثار و خلقيات و جماعتها و گروهها فراهم آمد و دولتهاي سلطهگر، براي تداوم سيطرهي ضد انساني و شوم خود از همان آثار و نوشتارها و تحليلها سود جستند.
اين جانب به هيچ وجه، مقام ارزنده و منزه پارهاي از شرقشناسان و اسلامشناسان و ايرانشناسان را كه بي هيچ غرض و سوء و نيت شوم، با علاقهمندي تمام به مطالعه و بررسي مسائل ادبي و فلسفي و عرفاني و تاريخي و اجتماعي ديار ما و عالم اسلام و مشرق زمين پرداختهاند، فراموش نميكنم و آگاهم كه اين گروه محقق و دانشمند، بسياري از زوايا و خفاياي تاريخي و فرهنگي جهان ما را روشن كردهاند و در پارهاي جهات مستقيم و غير مستقيم، مطالعات علمي را به محققان و پژوهشگران ايراني آموختهاند و به همين دليل به حكم علم و فضيلت و ارزشهاي اسلامي و اخلاقي، احترام آنان بر همهي ما تكليف است. سخن و مراد من خط مشي كلي حاكم بر مطالعات ايراني مبتني بر سياست و اهدافي است كه گه گاه دانشمندان بيآلايش مغرب زمين، خود نيز از روايي آن در پارهاي زمانها، آزرده خاطر بودهاند و گويي كه شرايط تجسسي استعمار ساخته، آنان را نيز در موقعيتي قرار ميداده كه بسختي ميتوانستند آنچه را كه ميدانستند، بيان كنند و به رشتهي تحرير كشند.
با قبول اين اصل، گمان اروپاييان بر اين بود و هنوز هم گه گاه بر آن پا ميفشارند، كه تمدن بشر در يك خط سير واحد و تغيير ناپذير در حركت است و اروپا پيشقراول كاروان فرهنگي و مدني همهي انسانها، در همهي مكانها و زمانهاست و تعالي و ترقي هر جامعهاي در آن است كه خود را در مسيري قرار دهد كه سرانجام «اروپايي» شود. اين انديشهي جهانشمولي فرهنگ اروپا بسياري از دانشمندان ليبرال و سوسياليست و حتي انقلابي را در آن قاره و كشورهاي ديگر تحت تأثير قرار داد. تقسيمبنديهايي كه از تاريخ و حركت جوامع كردهاند، كمابيش همه نمايانگر اين اصل است. واژهها چند گانه است، اما مفهوم و برداشت يگانه. اغلب آنها فرهنگهاي ديگران را با ديدي حقارتآميز، عقبمانده و بيارزش در روزگار جديد، معرفي كردهاند و شناخت آنها را به همان گونه دانستهاند كه شناخت پديدههاي ملموس فيزيكي؛ به زبان ديگر: شناخت ادب و عرفان، فلسفه، حماسه وتاريخ و عشق و ديانت شرقيان براي آن گروه از پژوهشگران، در همان حدود رسمي بود كه پديدارهاي مادي، اعم از «زيرخاكي» يا «روخاكي» كه در دانش باستانشناسي مورد بررسي و پژوهش قرار دارد. همان سان كه شمشير عهد هخامنشي، معبد دورهي اشكاني، كوزه يا بافتههاي زرين عصر ساساني، پديدهاي ديداري و «عتيقه» به شمار ميرفت، كلمات آسماني، بيانات ائمهي اطهار (ع)، مواعظ حكما و متكلمان، اندرزهاي شاهنامه، حكم شيخ اجل سعدي، غزليات حافظ يا مساجد و مراقد و مشاهد، و صدها هنر انديشهگرانه و دست ساختهي ايراني، و تمام رفتارها و كردارهاي مبتني بر فضيلت و انسانيت، همه و همه در زمرهي اشياي بدون روح، بدون وظيفه و خالي از هرگونه پويايي و كارايي، مورد بررسي مادي گرانه قرار ميگرفت.
اين روش و برداشت بدان سان كه در آغاز گفتار به عرض رسيد، با موج تبليغاتي و مالي كه قدرتهاي مغرب زمين تهيه كرده بودند در جامعهي اسلامي ما اثر گذاشت. تاريخ ايران تكه تكه ميشد، فرهنگ يكپارچهي ايران پاره پاره ميشد. دورهبنديهاي مخدوش، منطقهسازيهاي مغرضانه، قومسازيها، ملتسازيها، زبانسازيها، نژاد سازيها و مذهبسازيهاي گوناگون به قصد ايجاد آشوب و درهمريزي وحدت ملي و فرهنگي و ديني، از سوي كارگزاران فرهنگي استعمار شرق و غرب، توسعه و روايي مييافت و بسيار كسان كه از بطن و متن فرهنگي و اسلام دور افتاده بودند، با گرايشهاي مختلف، نوعي «شستشوس مغزي» مييافتند، از خود بيگانه ميگرديدند و همان گفتههاي بيپايه و بي مايهي غربيان را بيان ميكردند، اروپا را قبلهي آمال و پايگاه اميال خود مييافتند و چون بعضاً اقتصاد و سياست را نيز در خدمت داشتند، همگاميهاي خود را در اين باره «سيستمي» تر ميكردند و سرانجام جامعهي فرهنگي و فرهنگ ساخته و فرهنگ ساز ما را به گونهاي در ميآوردند كه برخي از تحصيلكردههاي دوران پيش از انقلاب، نه تنها ارزشهاي مثبت و علمي غرب را اقتباس نكردند، بلكه بسياري از ارزشهاي والاي اجتماعي خود را نيز از دست دادند و قدرتمداران آنان، ملت بزرگ ما را از همه لحاظ اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي، مصرف كنندهي غرب كردند و شگفتا، روزگاري پيش آوردند كه حتي در شناخت خود متكي به آرا و نظريات غربيان گرديدند، آن هم به آن دسته از غربيان كه به عنوان كارگزاران «علمي» در كانون قدرت استعمار و امپرياليسم فرهنگي به خدمت درآمده بودند.
انقلاب اسلامي ملت ايران، كه داراي چندين عامل و انگيزهي بنيادي است، بيترديد، مهمترين و با ارجترين آنها حركتي است كه جامعه در بازگشت به خود و پيدا كردن هويت اسلامي خود نشان داده است. در اين حركت، زير لواي انقلاب اسلامي، جامعه هدف را در آن دانسته است كه به «خود» باز گردد و «خود شود» و در فراگرد «خود بودن»، همه گاه «شدن» و تحول و حركت سازنده و آيندهنگري فرهنگي را هدف قرار دهد. چه بازگشت به ذخاير و ارزشهاي فرهنگي كهن بدين اعتبار و دليل است كه بندهاي پاره شده به پيكر ديانت و ملت اتصال يابد و جامعه مبتني بر ارزش و فرهنگ، به عنوان موجودي مستقل و آزاد، با درايت و كياست هر چه تمامتر، راه آينده و جهان توقف ناپذير را در پيش گيرد. بيشك مفهوم بازگشت بدان گونه كه دشمنان ضد فرهنگي ما در حد «ارتجاع» از آن تفسير ميكنند، نيست.
اما كلام سوم، آنها كه در خارج از ايران هستند و دربارهي اسلام و ايران كتاب مينويسند و مقالات و رسالات انتشار ميدهند، چون گلدزيهرها و آخرين و كثيفترينشان سلمان رشدي و نيز مغرضان و كينهتوزان و وابستگان به استعمار قديم و جديد، و فراريان ايراني كه به گونهاي خود را به دشمنان اسلام و ايران فروختهاند، همه چون مأمورند، لابد معذورند، اما در مقابل اينان محققان و پژوهشگران بسياري در اروپا و امريكا و ديگر قارههاي جهان هستند كه پژوهشهاي آنان بيغرضانه وعلمي است و گاه در«حدّ سند» معتبر است و اگر كم و كاستي در آثار بعضي از آنان ديده شود، به علت غرضورزي و عناد نيست، كما اينكه در ميان مؤلفان و محققان خودمان نيز امكان نقصان وجود دارد. بايد ترتيبي اتخاذ كنيم تا مراكز ايرانشناسي و اسلامشناسي در تمام زمينههاي هنري، باستانشناسي، فلسفي، ديني، عرفاني، زبانشناسي، تاريخي و جز اينها بتوانند با همهي ايرانشناسان كشورمان در ارتباط فرهنگي قرار گيرند. همكاريهاي دانشگاهي آنچنان رونق يابد تا در مطالعات ايراني و اسلامي، همهي پژوهشگران جهاني از هر قاره و هر كشوري به سهولت بتوانند كارهاي علمي خود را ادامه دهند. دانشجويان خارجي رشتههاي علوم و ادب فارسي يعني ايرانشناسان آينده قادر باشند و محققان ايراني بتوانندآگاهيها و دانشهاي خود را در اختيار پژوهندگان ايرانشناسي و اسلامشناسي قرار دهند. كتابها و مجلات و نشريات وحتي رونوشتها يا ميكروفيلمهاي كتابهاي خطي به آساني در اختيار پژوهندگان قرار گيرد و به نيازهاي تحقيقاتي همهي علاقهمندان به پژوهشهاي ايراني و اسلامي پاسخ داده شود. تا زماني كه اين تعاطي افكار و برخوردهاي درست علمي صورت نگيرد، واقعيتها آن سان كه بايد آشكار نخواهد شد.
تمدن شكوفاي اسلام، جهاني است و ملتهايي چند در ايجاد آن كوشش كردهاند كه البته سهم ايران بسيار است؛ همچنين اينكه تمدن امروز بشر، ريشه در تمدن تاريخي اسلام و ايران دارد، مورد قبول همهي محققان و تاريخنگاران است. با قبول جهانشمولي تمدن ايران، و حركت فرهنگي ايران در تمدن اسلام و زبان فارسي نه فقط به عنوان گويش ايرانيان بلكه به عنوان زبان معرفت و علوم اسلامي در فرهنگ جهان، ميتوانيم به اين نتيجه برسيم. اگر ما به عنوان ديانت و مليت موظف به شناخت خود و فرهنگ خود هستيم، جهان به دور از اغراض و ناشايستگيها، براي شناخت عناصر مدني و فرهنگي خود ناگزير است فرهنگ مردم اين بخش از جهان را بشناسد و در قلب فرهنگهاي اين منطقه، ايران قرار دارد كه به گونهي كانوني از تمدن اسلامي، همه گاه، جايگاهي والا داشته است.
چگونه ممكن است جهان دربارهي اسلام، تاريخ، فرهنگ، دين، عشق و محبت، جنگ و عقيده سخن بگويد و نامي از كشور ما در آن نباشد. در سرتاسر تاريخ جهان، هيچ امر و واقعهي مهمي پديد نيامده مگر به گونهاي كه با كشور ما پيوند داشته است.
فرهنگ ايران، از يك سو در پيوند با اسلام و گذشتهي تاريخي خود، پويا و حركتآفرين وآيندهساز شناخته شده است، اما گسترهي آن از آنچه حد و مرزهاي كنوني مشخص ميكنند، فراتر و نيز دامنهاش، دانشهاي چندي را در بر ميگيرد كه حتماً متخصصان ايرانشناسي به آن توجه خاص دارند، آنچه موقتاً به ذهن اين جانب آمده از اين قرار است:
1ـ شناخت ايران اسلامي و جغرافياي تاريخي آن از قديميترين ايام تا روزگار كنوني، و تحولات معرفةالارضي و تغييرات اقليمي، آب و هوا و انواع روييدنيها و جنگلها و جانوران گوناگون و زيست و حيات طبيعي و حركتها و مهاجرتهاي آنها.
2ـ شناخت تصرفهاي فرهنگي در طبيعت، ايجاد سكونتگاهها، بناهاي گوناگون باستاني و تاريخي، كشف و حفاريهاي علمي، شهرها و روستاها، ماندگاري مادي زندگي انسان، انواع هنرهاي تجسمي و دست ساختههاي ايراني در زمينههاي اقتصادي و اجتماعي.
3ـ شناخت اديان و فلسفهها و انديشههاي باستاني و تاريخي، اسلام و تاريخ فرهنگ اسلام و تمدن اسلام در ايران و نقش ايران در گسترش و رشد جهاني اسلام در تمام زمينهها.
4ـ شناخت زبانها و لهجهها و گويشهاي ايراني و بررسي نوشتارها و آثار موجود خطي در همهي زمينههاي فرهنگ ايراني و اسلامي.
5ـ شناخت و بررسي آثار ادبي و عرفاني وذوقي و معرفت به شعر، به گونهي هنر ممتاز ايراني.
6ـ شناخت تاريخ و سرگذشت مردم ايران از قديميترين ايام تا زمان حاضر به نحو غير مُحرَّف و به گونهاي كه به تعبير قرآن موجب عبرت آيندگان گردد.
7ـ شناخت فرهنگ نانويسا و جرياندار حيات تاريخي ما و تمامي عناصر فولكلوريك پيش از آنكه به نابودي كشيده شوند.
8 ـ شناخت ديگر هنرهاي نمايشي و ذوقي، بويژه موسيقي اصيل ايراني به عنوان بيانگر خواستهاي قلبي و مكنونات معنوي مردم روزگار ديدهي اين سامان.
بيترديد، بخشهاي ديگر را ميتوان بر اين شناختها افزود و دانشهاي اسلامي را بيشتر پر شاخ و برگ ساخت.
برگرفته از پيام دكتر علياكبر ولايتي در نخستين انجمن واره بررسي مسائل ايران شناسي
منبع:مجموعه مقالات انجمن واره بررسي مسائل ايرانشناسي، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}